پسرم جعبۀ آبرنگش را پيش رويم گذاشت
واز من خواست
برايش پرنده اي بكشم
در رنگ خاكستري فرو بردم
قلم مو را
وكشيدم چارگوشی را با قفل و ميله ها !
شگفتی چشمانش را پر كرد :
اما اين يك زندانست ، پدر!
نمي دانی چگونه يك پرنده می كشند ؟!
ومن به او گفتم :
پسرم !
مرا ببخش
من شكل پرندگان را از ياد برده ام !.
پسرم مدادهاي شمعی اش را
پيش رويم گذاشت
و خواست برايش سرزمين مادری را بكشم
قلم در دستانم لرزيد
و من
اشك ريزان
فرو
ريختم… !
نزار قبّانی
درس چهاردهم ( یاد حسین ) ، فارسی هشتم وروان خوانی
پسرم ,پرنده ,يك ,قبّانی ,نزار ,رويم ,نزار قبّانی ,پيش رويم ,را پيش ,ياد برده ,ام پسرم
درباره این سایت